دوره ي زندگي
در نگاه نخست به نظر مي رسد مراحل گوناگوني که افراد در طول زندگيشان از آن مي گذرند از نظر زيست شناختي ثابت است- از کودکي به بزرگسالي و سرانجام به مرگ. اما مسأله بسيار پيچيده تر از اين است. مراحل مختلف دوره ي
نويسنده: آنتوني گيدنز
مترجم: منوچهر صبوري
مترجم: منوچهر صبوري
در نگاه نخست به نظر مي رسد مراحل گوناگوني که افراد در طول زندگيشان از آن مي گذرند از نظر زيست شناختي ثابت است- از کودکي به بزرگسالي و سرانجام به مرگ. اما مسأله بسيار پيچيده تر از اين است. مراحل مختلف دوره ي زندگي انسان علاوه بر ماهيت زيست شناختي، ماهيت اجتماعي دارند. اين مراحل از تفاوتهاي فرهنگي، و نيز از شرايط مادي که مردم در انواع معين جامعه در آن به سر مي برند، تأثير مي پذيرند. به عنوان مثال، در غرب امروزي مرگ معمولاً در رابطه با پيري تصور مي شود، زيرا اکثر مردم از طول عمري به ميزان هفتاد سال يا بيشتر بهره مند مي گردند. اما، در جوامع سنتي، بيشتر مردم پيش از آنکه به پيري برسند در گروههاي سني جوان تر مي مردند.
کودکي
براي کساني که در جوامع امروزي زندگي مي کنند، کودکي يک مرحله ي آشکار و مشخص زندگي است. کودکان از نوزادان يا نوباوگان متمايزند. کودکي مرحله ي مابين طفوليت و آغاز نوجواني است. با وجود اين، مفهوم کودکي مانند بسياري از جنبه هاي ديگر زندگي اجتماعي امروز، ما تنها در طول دو سه قرن گذشته به وجود آمده است. در جوامع سنتي، خردسالان پس از يک دوره طفوليت طولاني مستقيماً وارد نقشهاي کاري در اجتماع مي شدند. مورخ فرانسوي فيليپ آريه(1)، استدلال کرده است که «کودکي» به عنوان يک مرحله ي رشد و تکامل جداگانه در دورانهاي ميانه وجود نداشته است. (Aries, 1973) در نقاشيهاي اروپاي سده هاي ميانه، کودکان همچون «بزرگسالان کوچک»(2) ترسيم گرديده اند که چهره هاي رشد يافته و همان سبک لباس بزرگترهايشان را دارند. کودکان در همان فعاليتهاي کاري و بازيهاي بزرگسالان شرکت مي کردند و اسباب بازيها يا بازيهاي مشخصي را که امروز ما به عنوان چيزهايي بديهي مي پذيريم، نداشتند.تا آغاز قرن بيستم، در بريتانيا و بيشتر کشورهاي ديگر غربي، کودکان در سني که اکنون خيلي زود به نظر مي رسد به کار گمارده مي شدند. در واقع در دنياي امروز کشورهاي زيادي هستند که در آنها کودکان خردسال به کار تمام وقت و اغلب در شرايطي توانفرسا، اشتغال دارند (به عنوان مثال، کار در معادن زغال سنگ) (UNICEF, 1987) . اين انديشه که کودکان حقوق مشخصي دارند و اين عقيده که استفاده از کار کودک از نظر اخلاقي زننده است، پديده هاي کاملاً جديدي هستند.
برخي از موخرين، به دنبال نظريه اي که توسط آريه مطرح گرديده، اظهار کرده اند که در اروپاي سده هاي ميانه اکثر مردم نسبت به کودکانشان بي تفاوت بوده يا حتي حالتي خصمانه داشته اند، اما اين نظريه توسط ديگران رد شده است و با توجه به آنچه که ما درباره ي فرهنگهاي سنتي که امروز هنوز وجود دارند مي دانيم، اثبات نمي شود. بيشتر پدر و مادران، به ويژه مادران تقريباً به طور مسلم همان نوع دلبستگيهايي را که اکنون معمول است نسبت به کودکان خود پيدا مي کردند. اما به علت دوره ي طولاني کودکي که ما امروز مي شناسيم، جوامع کنوني از بعضي جهات بيشتر از جوامع سنتي «کودک مدار»(3) هستند. هم پدر و مادري و هم کودکي بيشتر از آنچه در مورد اجتماعات سنتي صدق مي کرد آشکارا از مراحل ديگر متمايز گرديده اند.
شايد به نظر برسد که در نتيجه دگرگونيهايي که معمولاً در جوامع امروزي رخ مي دهند، کودکي، به عنوان موقعيتي مشخص بار ديگر رو به نابودي مي رود. بعضي از صاحب نظران اظهار کرده اند که کودکان اکنون آنچنان سريع بزرگ مي شوند که خصلت متمايز کودکي بار ديگر کاستي مي پذيرد. (Suransky, 1982; Winn, 1983) به عنوان مثال، حتي کودکان کاملاً خردسال ممکن است همان برنامه هاي تلويزيوني را که بزرگسالان تماشا مي کنند ببينند، و خيلي بيشتر و زودتر از نسلهاي پيشين با «دنياي بزرگسالان» آشنا شوند.
نوجواني
وجود "نوجوانان" مفهومي خاص جوامع امروزي است. تغييرات زيست شناختي که با بلوغ (مرحله اي که در آن شخص قادر به فعاليت جنسي بزرگسالي و توليد نسل مي شود). همراه است، عموميت دارند. با وجود اين در بسياري از فرهنگها اين تغييرات آن اندازه اضطراب و بلاتکليفي توليد نمي کند که غالباً در ميان جوانان در غرب امروزي ديده مي شود. به عنوان مثال، هنگامي که يک نظام طبقه بندي سني، همراه با مناسک مشخصي که نشانه انتقال شخص به مرحله بزرگسالي است وجود دارد، گذراندن فرايند رشد رواني- جنسي عموماً آسان تر به نظر مي رسد. نوجوانان در جوامع سنتي نسبت به همتايانشان در جوامع امروزي چيزهاي کمتري را بايد از "ياد ببرند"، زيرا آهنگ تغيير کندتر است. زماني هست که لازم است کودکان ما ديگر کودک نباشند: بازيچه هاي خود را کنار بگذارند و رفتارهاي کودکانه را از ياد ببرند. در فرهنگهاي سنتي، که کودکان قبلاً در کنار بزرگسالان کار مي کنند، اين فرايند "از ياد بردن" معمولاً خيلي ساده تر است.خصوصيت ممتاز "نوجوان" بودن در جوامع غربي از يک طرف با گسترش کلي حقوق کودک و از طرف ديگر با فرايند آموزش رسمي در ارتباط است. نوجوانان اغلب مي کوشند از شيوه هاي رفتار بزرگسالان پيروي کنند، اما قانون آنها را به عنوان کودک در نظر مي گيرد. آنها ممکن است تمايل به اشتغال به کار داشته باشند، اما مجبور مي شوند در مدرسه بمانند. نوجوانان، "در ميان" دوره ي کودکي و بزرگسالي هستند و در جامعه اي بزرگ مي شوند که دستخوش دگرگوني مداوم است. (Elkind, 1984)
بزرگسالي
امروزه در غرب اکثر جوانان بزرگسال مي توانند به يک زندگي که يکسره تا پيري امتداد مي يابد چشم داشته باشند. در دورانهاي پيش از امروزين، کمتر کسي مي توانست چنين آينده اي را با اطمينان زياد انتظار داشته باشد. مرگ از راه بيماري، طاعون يا آسيب ديدگي در ميان همه گروههاي سني بسيار فراوان تر از امروز بود، و به ويژه زنان به علت ميزان زياد مرگ و مير به هنگام زايمان در معرض خطر زيادي بودند.از سوي ديگر، برخي از فشارهايي را که ما تجربه مي کنيم در دورانهاي پيشين کمتر آشکار بودند. برخلاف مردم امروز که تحرک بيشتري دارند، معمولاً ارتباط نزديکتري با پدر و مادر و ديگر بستگانشان داشتند و جريان عادي کارهايي که انجام مي دادند، همانند نياکانشان بود. در دوران کنوني، ابهامات زيادي مي بايست در ارتباط با ازدواج، زندگي خانوادگي و ديگر زمينه هاي اجتماعي حل شود. ما مجبوريم بيش از مردمان گذشته زندگي خودمان را بسازيم. براي نمونه، ايجاد پيوندهاي جنسي و زناشويي اکنون به جاي اينکه توسط والدين تعيين شود به ابتکار و انتخاب فردي بستگي دارد. اين امر نمايانگر آزادي بيشتر براي فرد است، اما اين مسئوليت مي تواند فشارها و دشواريهايي را نيز به فرد تحميل کند.
داشتن يک "ديدگاه آينده نگر" در ميانسالي اهميت ويژه اي در جوامع امروزي دارد. بيشتر مردم انتظار ندارند که يک کار را در تمام زندگيشان انجام دهند- چيزي که براي اکثريت جمعيت در فرهنگهاي سنتي عادي بود. مردان و زناني که زندگاني خود را در يک شغل گذرانده اند ممکن است سطحي را که در ميانسالي به آن رسيده اند. غير رضايتبخش و فرصتهاي بيشتر را مسدود بيابند. زناني که دوران نخستين بزرگسالي خود را صرف تشکيل خانواده و بزرگ کردن فرزندان خود کرده اند، و فرزندانشان خانه را ترک کرده اند، ممکن است خود را فاقد ارزش اجتماعي مفيدي احساس کنند. پديده ي «بحران نيمه ي زندگي»(5) براي بسياري از افراد ميانسال کاملاً واقعي است. شخص ممکن است احساس کند از فرصتهايي که زندگي در اختيارشان قرار داده استفاده نکرده است، يا هرگز به هدفهايي که از دوران کودکي در سر مي پرورانده است نخواهد رسيد. با وجود اين، دليلي ندارد که اين گونه دورانهاي گذرا به تسليم يا نوميدي ملالت انگيز بينجامد، رهايي از رؤياهاي کودکي مي تواند آزادي بخش باشد.
پيري
در جوامع سنتي، پيران معمولاً از احترام زيادي برخوردار بودند. در ميان فرهنگهايي که طبقه بندي سني داشتند «ريش سفيدان» در مورد مسائل مهم جامعه به طورکلي نفوذ زيادي داشته و اغلب سخن آخر را مي گفتند. در درون خانواده ها، غالباً اقتدار مردان و زنان هر دو، با بالا رفتن سن افزايش مي يافت. برعکس، در جوامع صنعتي، پيران معمولاً چه در خانواده و چه در جامعه ي بزرگتر فاقد اقتدار هستند. ممکن است پس از بازنشستگي، آنها از هر زمان ديگري در زندگيشان فقيرتر باشند. در عين حال، افزايش زيادي در نسبت جمعيت بالاي شصت و پنج سال به وجود آمده است. در سال 1900 در بريتانيا از هر سي نفر تنها يک نفر بيش از شصت و پنج سال داشت، امروز اين نسبت يک نفر از هر پنج نفر است. همين دگرگوني در همه ي کشورهاي صنعتي پيشرفته مشاهده مي شود. (ر.ک به فصل 18: "جمعيت، سلامت و سالخوردگي").انتقال به طبقه ي سني ريش سفيد در فرهنگ سنتي اغلب نشانه ي اوج منزلتي بود که يک فرد- حداقل يک مرد- مي توانست کسب کند. در جوامع صنعتي، بازنشستگي معمولاً نتايجي کاملاً برعکس به همراه مي آورد. براي پيران که ديگر با فرزندانشان زندگي نمي کنند و از عرصه ي اقتصادي بيرون رانده شده اند ثمربخش ساختن دوره ي پاياني حياتشان آسان نيست. سابقاً تصور مي شد کساني به طور موفقيت آميز با پيري رويارويي مي کنند که با توجه به منابع و استعدادهاي دروني خويش کمتر به پاداشهاي خارجي که زندگي اجتماعي عرضه مي کند، اعتنا کنند. در حالي که اين موضوع بدون ترديد مي تواند اغلب درست باشد، به نظر مي رسد در جامعه اي که بسياري از مردم در سنين پيري از نظر جسمي سلامت اند، يک ديد «برون نگر» بيش از پيش اهميت پيدا کند. کساني که در دوران بازنشستگي به سر مي برند ممکن است زندگي تازه اي را در آنچه که در "عصر سوم" ناميده شده است (به دنبال دوره ي کودکي و بزرگسالي) شروع کنند که در آن مرحله ي جديدي از آموزش آغاز مي گردد.
پينوشتها:
1. Philippe Aries
2. little adults
3. Child-centred
4. process of psycho-sexual development
5. mid-life crisis
گيدنز، آنتوني، (1376)، جامعه شناسي، ترجمه ي منوچهر صبوري، تهران: نشر ني، چاپ بيست و هفتم: 1391.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}